
#بیماری_جسمی #بیماری_روانی #بیماری_جنسی #فیبروم #سرطان_رحم #پایان_خوش #مثبت_15 #تمایلات_خاص
تعداد صفحات
نوع فایل
سرگذشت دختری از دل یه خاندان مذهبی که قراره با پسر عمه اش ازدواج کنه، اما هرچقدر بیشتر آشنا می شن و پیش می رن، بیشتر متوجه می شه هیچ چی نه در مورد خود واقعیش و نه در مورد خانواده اش می دونه…
ما فکر میکنیم نوشتن داستان واقعی مخاطب ها، در کنار سرگرمی انتقال تجربه خوبی ایجاد میکنه. داستان هایی که در واقعیت اتفاق میفته اما انقدر خاص و متفاوته که ممکنه اطرافمون نبینیم، نگاه تازه ای به زندگی و مشکلات به ما میده.
پیام اصلی این رمان، تمرکز روی شناختن خویشتن هست . اولین کار و مهم ترین کار هر انسانی اول شناخت خودش هست و هر چقدر از کمک افراد متخصص بیشتر استفاده کنه این مسیر رو بی خطر تر، طی میکنه، بدون آسیب روحی ، جنسی و جسمی.
حریر : دختر بی حاشیه ای که همیشه طبق قوانین خونه و خانواده، رفتار میکرد. اهل کتاب، سریال و فیلم.
برهان : پسر مستقل و پر شر و شوری که ظاهر و باطنش دو تا دنیای متفاوتند.
داستان بر اساس واقعیت نوشته شده.
برهان لبخند زد، از اون لبخند ها که انگار پشتش حرف های زیادی نشسته، فشار ریزی به پام داد و گفت
– راستی کتاب رو برات آوردم! تو داشبرده!
برای فرار از لمس دستش، زود خم شدم. کتاب رو از داشبورد برداشتم تا بحث رو عوض کنم. اما با دیدن طرح جلدش، آب دهنم پرید تو گلوم و به سرفه افتادم. درسته طرح جلد هات و آزاد روی کتاب های زبان اصلی دیده بودم… اما هیچوقت چنین کتابی هایی رو با برهان رد و بدل نکرده بودم! سریع سرفه ام رو قطع کردم. گلوم رو صاف کردم و برهان گفت
– این کتاب جدید آلیس جونزه. نویسنده هزارتو اسرارآمیز!
عنوان کتاب رو بلند خوندم
– من بدون سانسور ! ؟
برهان گفت و هوم و به جلد کتاب نگاه کردم .
پشت یه زن و یه مرد بود . مرد پایین تنه اش فقط لباس داشت زن هم تو تاریکی مشخص بود با لباس حریر شبیه لباس خواب به رنگ مشکی و دست هایی که با دستبند پشت سرش بسته شده بود. اما نکته بدتر ، شلاق تو دست چپ مرد بود…
***
به اجبار قفل گوشی رو باز کردم و بلند خوندم،
نوشته بود:
– حریر من برام مهم نیست تو بدبخت شی … اما بخاطر دایی خواستم کمکت کنم… ولی دیگه برام مهم نیست. اون پسره سادیسمی روانی، تورو بازی داده، هیچکس چهره دومش رو نمیشناسه جز من… باهاش باشی حداقلش اینه با دستبند باید باهاش بگذرونی! باور نمیکنی، بهش بگو جنت آباد پلاک … واحد …، ببردت خونه مجردیش و در کمدش رو برات باز کنه! اونوقت میخوام ببینم حرف منو باور میکنی یا نه !
متعجب سرمو بلند کردم. به برهان نگاه کردم
برهان که کلافه چشم هاش رو بسته بود
گارسون همین لحظه اومد سفارشمون ثبت کنه
برهان چشم هاش رو باز کرد . خیره شد به چشم هام. اما خطاب به گارسون گفت
– ببخشید ما باید بریم جایی
بلند شد و دوباره خیره به چشم های من گفت
– بیا همین الان بریم جنت آباد…
شوکه گفتم:
– الان؟
حریر : دختر بی حاشیه ای که همیشه طبق قوانین خونه و خانواده، رفتار میکرد. اهل کتاب، سریال و فیلم.
برهان : پسر مستقل و پر شر و شوری که ظاهر و باطنش دو تا دنیای متفاوتند.
۳ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
عالی بود.هم موضوع جالبی بود و هم با قلم خوبی نوشته شده بود .مانا باشید.
سلام چه جوری این رمان رو باید بخرم؟
عالی تا الان هر چند هنوز تمام نشده ولی موضوع جالبی داره آدم جذبش میشه