
#بارداری #معمایی #مثبت_15
تعداد صفحات
نوع فایل
داستان دو نفری که تو شب یه مهمونی اتفاقی با هم تو یه اتاق قرار می گیرن و بینشون رابطه ای شکل می گیره که منجر به حاملگی دختر می شه.. در حالی که پسره از اون شب هیچی یادش نیست…
مبارزه با عرف و عقاید غلط و اجبار پدر و مادرها برای ازدواج و محدود کردن دخترها…
همیشه انگیزه داشتن برای ادامه و خوش بین بودن به زندگی حتی تو روزهای سخت.
شادلی یه دختر آروم و مظلوم که برای کار از خانواده اش جدا شده و تهران زندگی می کنه و آشپز رستورانه و گاهی برای آشپزی تو مهمونی آدم های پولدار استخدام می شه که تو یکی از همین مهمونی ها بعد از خوردن چند تا مسکن قوی برای درد دستش برای استراحت وارد اتاقی می شه و می فهمه که قبل از اون یکی دیگه تو اون اتاق…
– اصلاً یه درصد فکر نکردی اون کسی که باید شاکی باشه منم؟ وقتی جفت پا پریدی وسط خواب و استراحتم و معلوم نیست چیکار کردی که…
با برگه ای که از تو کیفم درآوردم و به طرفش گرفتم.. ساکت موند و نگاه عصبیش و از چشمای گریزونم به برگه دوخت و قبل از اینکه بگیردش پر اخم پرسید:
– این چیه؟
بدون اینکه نگاهش کنم لب زدم:
– ببینیدش.. متوجه می شید!
هنوز تردید داشت واسه گرفتنش.. شایدم.. می تونست حدس بزنه با چی قراره رو به رو بشه که خب.. همچین دور از انتظارم نبود.
مرد عاقل و پخته ای به نظر می رسید و راحت صحبت کردنش درباره این مسائل نشون می داد که انقدر خام و بی تجربه نیست که نفهمه یه رابطه جنسی بی دقت.. ممکنه به چی ختم بشه!
نگاهش هنوز هیچی نشده پر از خط و نشون بود وقتی خیره تو صورتم برگه رو از دستم کشید و با فکی منقبض شده و اخمایی که دیگه راه نداشت بیشتر تو هم فرو بره.. مشغول باز کردن پاکتی شد که توش.. اون برگه قرار داشت.. برگه ای که از نظر خیلیا ترسناک بود و از نظر من…
– این دیگه چه مزخرفیه؟ عین آدم حرف بزن و بگو دردت چیه که الآن اینجایی.. من این چیزا حالیم نیست!
نگفتم اتفاقاً خوبم حالیته.. فقط نمی خوای باور کنی.. هنوز معتقد بودم این آدم بی تقصیر ترین فرد این جنجال به وجود اومده اس و شاید همین مسئله بود که دو هفته طول کشید تا بتونم خودم و قانع کنم واسه اینجا اومدن. ولی حالا اینجا بودم و باید تا ته تصمیمی که گرفته بودم می رفتم..
– با تـــــوام!
صداش رفته رفته داشت بلند می شد و من.. با وجود اینکه تک تک سلول های بدنم داشت می لرزید و علناً فاصله زیادی تا لال شدن نداشتم.. ترسم و به اندازه به زبون آوردن یه کلمه کنار زدم و آروم گفتم:
– حامله ام!
شادلی : مظلوم.. خجالتی.. خوش قلب.
حامی : سرد.. منطقی.. حمایت کننده.