
#رازآلود #غمگین #شخصیت_مشهور #ازدواج_مصلحتی #مثلث_عشقی #سلبریتی #هویت_مخفی
تعداد صفحات
نوع فایل
داستان زندگی یه دختر آسیب دیده که زندگیش به اسطوره همه عمرش و مردی از گذشتهاش که فراموشش کرده گره میخوره.
آشنایی عموم با عواقب جدی نگرفتن مشکلات و مسائل روحی.
هیچوقت برای برگشتن از اشتباه دیر نیست اما عواقب تصمیمات و انتخاباتمون همیشه همراهمون میمونه.
درنا هنرمندی که علیرغم شهرت وسیعش هیچوقت هویت خودش رو فاش نکرده اما در مواجهه با دختری که وارد زندگیش میشه و از بچگی با آثار اون زندگی کرده همه چیز فرق میکنه. درنا هویت حقیقیش رو به اون دختر نشون میده اما رازی که با هویت واقعیش زندگیش رو به خطر میندازه پابرجاست…رازی که ممکنه باعث وحشت دختر مورد علاقهاش بشه.
٢۶ مهرماه سال 1399 اولین قسمت آوای درنا نوشته شد و ۴ تیرماه امسال قسمت آخر پست و پرونده این داستان بسته شد.
آدمیزاد هر روز و هر لحظه چیزهای جدید میبینه، میشنوه و تجربه میکنه. پس مدام در حال تغییره؛ امیدوارم این تغییرات همیشه رو به جلو و مثبت باشن برای همه ما.
آوای درنا اول قرار بود صرفا یه عاشقانه آروم باشه اما اینطور باقی نموند…چون تقریبا دو سال از اولین جرقه این داستان گذشته و از اون زمان، همونطور که گفتم همه چیز عوض شده.
آوای درنا یه داستان با تم و هدف روانشناسی نیست، ابدا همچین ادعایی نداریم! اما سعی این بود که با یه نیم نگاه به گذشته و درون آدمها، کنش و واکنشهاشون رو ببینیم. نمیخوام بگم قضاوت نکنیم. چون خواه ناخواه، حتی اگه چیزی به زبون نیاریم این کار رو ته ذهنمون انجام میدیم، اما حداقل میتونیم اول دقیقتر نگاه کنیم!
نمیشه منکر شد اگه شخصا با شرایط خاصی- بعنوان نمونههای ساده، فقر یا ثروت، بیماری یا سلامتی و…- زندگی کنیم راحتتر و عمیقتر میتونیم حس اونها رو منتقل یا دریافت کنیم، اما ما انسانیم و قابلیت این رو داریم که احساسات و مهارتها رو توی وجودمون پرورش بدیم، مثل درک، همدلی، همراهی و…
این مهارت و احساسات شاید توی نظر اول لطف به دیگران به نظر بیاد و علاقه خاصی به صرف انرژی برای دیگران نداشته باشیم، این طبیعیه! اما حقیقت اینه تلاش برای رسیدن به اینها قبل از دیگران، لطف به خودمونه! اینجوری منصفانهتر قضاوت میکنیم، سطح انتظاراتمون از دیگران پایین میاد و راحتتر میگذریم…
نورا، همیشه بیشتر از باقی شخصیتهای این داستان مورد قضاوت و سرزنش قرار گرفته. هدف توجیه نداریم و انتظار این نبوده و نیست که خودتون رو تمام و کمال جای اون بذارید و بهش حق بدید، اتفاقا برعکس! ضعفهای نورا توی زمان حال و ریشههای اونها توی گذشتهاش رو خوب نگاه کنید!!
بعنوان یه مثال ساده، مشکلات دوران کودکی رو جدی بگیرید حتی اگه به ظاهر کوچیکه؛ هر بچهای بزرگ میشه، دنیا و جامعه اطرافش بزرگ میشه و اون مشکل به ظاهر کوچیک هم توی سکوت رشد میکنه و جایی که کسی فکرش رو نمیکنه و زمانی که شاید خیلی دیر شده خودش رو نشون میده.
نورا توی قسمت اول نسبت به برادرش برتری داشت چون جسمش سالم و کامل بود یا حتی نسبت به دیار و اختلالش…اما میتونید با اطمینان بگید روح و روانش هم وضعیت بهتری داشت؟ نه! نورا توی بهترین وضعیت با برادرش هم سطحه و از دیاری که مشکلاتش با حضور و همراهی یه شخص دلسوز و آگاه (دکتر شافع) کنترل شده فاصله داره.
از کسی که پاش شکسته توقعی نیست از پلههای یه ساختمون بالا بره اما از کسی که پای روح و روانش شکسته توقع داریم یک نفس تا قله کمال شخصیتی بالا بره و فتحش کنه چون جراحتش رو با چشم نمیبینیم!
امیدوارم آوای درنا با تمام کم و کاستیها و ضعفهاش باعث بشه لااقل یک نفر هم شده تصمیم بگیره دقیقتر و عمیقتر بشنوه و ببینه…
باز هم تشکر میکنم که همراهید، منتظر نظراتتون هستم، ازتون یاد میگیرم و حضور تک تکتون یه دلگرمی ارزشمنده.
من یه راهی رو با دلم رفتم که با هیچ عقل و منطقی نمیتونم ازش برگردم.
***
حالا میفهمم هر کدوم از ما سه تا بچه، به نوعی آسیب دیده بودیم و هستیم. اما بین ما نیلا کسی بود که تمام این مدت نقاب داشت و حالا با شکستن و افتادن نقابش، تمام چیزهایی که زیر اون پوسته مخفی کرده بود، مثل یه آتشفشان کمر به نابودی و سوزوندنش بسته!
***
قاب عکسمون رو توی بغلم فشار میدم اما حقیقت اینه که خودمو توی آغوشش گم میکنم.
***
تلخی حرفهاش مثل قرص کپسولیه که میخوری و میخوای قورت بدی اما ته کامت میترکه و زهرت میشه.
***
من عاشقتم! اما میترسم ازت! تو میفهمی ترس عاشق چه درد ناسوریه؟ شاید هم از تو نه…از دل خودمه که میترسم.
***
غلت میزنم و به ماه پشت میکنم…من شب بیستاره خودم رو میخوام!
***
دنیا از چند جهت ممکنه بچرخه که کمتر از یک سال مامن آرامش و صندوقچه رازهات اینطور تکه تکه شه؟ مادری که حتی شنیدن صدای قدمهاش برام صدای پای خدا بود حالا شده اون ناظم سنگدلی که میدونم هر بار بهم برسه چیزی پیدا میکنه تا به خاطرش خطکش چوبی حرفهاش رو ارزونیم کنه.
***
شدم یه کاغذ که تمام خط پر از حرفه و به ناخوانایی رسیده…
***
عشق و عاشقی تاریخ انقضا داره نورا. اما قدرت و عزت نفس موندنیه و به زندگی یه زن معنی میده.
***
به تک برگ جدا افتاده از شاخه که یه روز زودتر عزم خزون کرده و توی هوا معلق تاب میخوره نگاه میکنم و میگیرمش.
– کاش فصل جدید زندگیمون به خوشرنگی پاییز باشه…
***
زبون درنای من سکوته و توی همین سکوت زندگی میکنه و زندگی میبخشه…
***
زمزمه میکنم:
– دوباره دلتنگی…دوباره حسرت…دوباره آه…
چشمهام تار میشه از اشک و نور شمعها با هم یکی میشن.
– دیار؟
یه “هوم” کوتاه بعنوان جواب از بین لبهاش خارج میشه و من میگم:
– دلتنگی و حسرت و آه رو الکی با شعر و داستان قشنگش کردن…اینها شکنجهان!
لرزیدن خفیف و کوتاه شونهاش رو حس میکنم و بعد سرش رو از روی زانوهاش برمیداره و نگاهم میکنه.
– اوهوم…منتها منتظر بودن خوبه…آدمیزاد خسته میشه…اما لااقل انگار یه امید و آرزویی توشه…حالیته چی میگم؟
سرم رو به نشونه مثبت تکون میدم.
گوشه چادرم رو میتکونه و با لبخند و صداش که چند برابر خش افتاده میگه:
– آفرین نورجان.
***
در آلونک باز میشه و خستهترین و خواستنی ترین خاکستری زندگیم بیرون میاد. ناله طولانی و مداوم زمین و زمان خاموش میشه و بالاخره دنیا سکوت میکنه. سمتش میدوم و دستهام رو دور گردنش حلقه میکنم. اون هم حرفی نمیزنه و فقط بدون مکث بالا میکشونتم تا راحت تر صورتم رو بوسه بارون کنه. پیشونیم رو روی شونهاش میذارم، اشکم میچکه و این بار لبهاش گوشه چشمم فرود میان تا بالاخره صداش رو بشنوم.
– ای پیش مرگ چیشوی انگو ماهت بشم!
با هراس سرم رو تکون میدم.
– نه!! دیگه مرگ نه! رفتن هم نه! بمون…فقط بمون.
***
تو امید منی. امید، هرچند کوچیک باعث تداوم نترسیدنه. تو ترس نداری!
***
من و هزار نفر دیگه الان جلوی چشم این میمردیم ککش هم نمیگزید نور! بوی پول و سود یه جور دماغش رو پر کرده که زده به چشمش کور هم شده! از خون دل بقیه عسل میدوشن واسه خودشون…فقط این نهها…هزارتا دیگه عین این یابو توی هر قشری هستن.
حالا تو بگو بهم…وقتی خودمون به خودمون رحم نداریم توقع داریم خدا بهمون رحم کنه؟!
***
اسطوره؟! تا یه جایی از مادرت برای خودت اسطوره ساختی، بعد سیامک و شایلی شدن بت و کعبه آمالت، حتی یه مدت من برات خدا بودم! حالا هم درنا؟! انقدر برای ایمان داشتن به خودت ضعیفی؟! تا وقتی انقدر از قدمهای هر کس که از زندگیت گذر میکنه محراب میسازی و سجده میکنی، به پاهات ایستادن یاد نمیدی. اونقدر کوتاه و کوچیک میمونی که حتی گردنت هم خسته میشه از به بالا نگاه کردن.
***
دیار…من گم شدم توی این طوفان که راه و چاه و باور و ناباوریم رو گم کرده از من…
تو کجا خودت رو به نبودن زدی؟
***
دیار هر بار اومدن رو انتخاب کرد چون از رفتن میترسید.
***
گاهی زخمهایی میخوریم و میزنیم که هیچوقت نه درمان میشن و نه بخشیده…
***
– الهی چیشوم ببندی.
کمی صورتم رو ازش فاصله میدم تا بهتر چهرهاش رو ببینم.
– یعنی چی؟
لبخندش غم دنیا رو حمل میکنه وقتی جواب میده:
– یعنی وقتی میمیرم تو پیشم باشی تو چشمهام رو ببندی…
***
کوچولوی طفلکم، یه بخشی از من مرده، کشته شده.
بخش دیگه وجودم که زندهاست متعلق به توئه.
بخش مرده من رو هیچوقت مانع اینکه دوست داشتنم رو باور کنی ندون.
شاید به همین زودیها همه من تموم شه.
***
تو هنوز باید زندگی کنی!! این بودنت کنار من مردگی هم نیست!
***
انقدر تکرار نکن که به خاطر بچه تو رو خواستم. من تمام تو و تمام نقشهایی که میتونستی داشته باشی رو برای زندگیم خواستم. من یه نور دیگه از تو میخواستم…
حمید : کاریزماتیک، جذاب، پر از چهارچوب و قوانین، شخصیت چندگانه که هم شفادهندهاست و هم شکنجهگر.
دیار : اتیستیک، منزوی، شوخ طبع، فداکار، لوتی منش، زخم دیده و سختی کشیده، مرموز.
نورا : غمگین، احساساتی، غیرمنطقی، مهربان، معصوم.
۱ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید
آوای درنا کامل نیست؟