مرجع دانلود رمان و داستان کوتاه

دانلود رمان - اپلیکیشن تخصصی رمان عاشقانه

آرزو نامداری

نام و نام خانوادگی : آرزو نامداری

شغل و پیشه : داستان نویس

سال شروع نویسندگی : ۱۳۸۷

تاریخ تولد : 1373/03/18

مهارت ، فنون ، تخصص : فیلم‌نامه نویسی. داستان کوتاه

ورزش مورد علاقه : شنا، فوتبال، بدنسازی.

علاقمندی ها : خواندن کتاب، تحصیلات، ورزش، آواز و بیرون رفتن با رفقای قدیمی.

لیست شبکه های اجتماعی نویسنده: 

باغ استور بدون هماهنگی و قرارداد کتبی یا ضمنی، اقدام به معرفی هیچ نویسنده‌ای نمی‌کند و آثار منتشرشده فقط با رضایت و اجازه‌ی نویسندگان محترم در این وبسایت و اپلیکیشن ارائه می‌شوند.
به همین دلیل است که بعضا همه‌ی رمان‌های یک نویسنده را موجود نداریم، چون بعضی از آثار ایشان توسط دیگر ناشران چاپ و منتشر شده است و مخاطبین عزیز باید از طریق دیگر کتابفروشی‎ها آن‌ها را تهیه و مطالعه کنند.

بیوگرافی آرزو نامداری
آرزو نامداری هستم، بیست و هشت ساله و متأهل…
آنلاین نوشتن رو از رمان تژگاه شروع کردم و با وجود ضعف هایی که رمان اولم داشت، خدا رو شاکرم که نگاه قشنگ شما رو به خودش جلب کرد. نوشتن بخش بزرگی از زندگی منه و دیده شدن از طرف شما، بزرگ ترین افتخار من… من روز به روز تلاشم رو برای پاک کردن ضعف های گذشته بیشتر می‌کنم و از خدا می‌خوام وجود قشنگ شما برام همیشگی باشه. رمان های دیگری از بنده نام برده شده که هیچ کجا وجود خارجی ندارند و در هیچ سایتی این رمان ها موجود نیستند، رمان های سایه ی عشق و قفس عاشقی در دفتر سر رسید بنده و در دوران نوجوانی من نوشته شدن و هیچ کجا نشر داده نشدن، داستان کوتاه دختر مرداب، یکی از اثر های آموزشی و فرهنگی بنده در دوران دبیرستان هست که رتبه ی اولی در استان رو کسب کرد و این رمان کوتاه هم هیچ کجا انتشار پیدا نکرده. هرگونه تشابه اسمی در سایت های دیگه، از بنده نیست. آرزو نامداری به جز کانال های شخصی خود و سایت باغ استور با هیچ سایت دیگری همکاری ندارد و اجازه ی نشر رمان هایش را به هیچ عنوان، به هیچ‌کدام از سایت های اینترنتی نداده است.
لیست آثار آرزو نامداریبرای آشنایی بیشتر با قلم آرزو نامداری ، مقداری از متن رمان زئوس را بخوانیم:   خشاب اسلحه اش را چک میکند و آن را پشت کمرش ، زیر آن تیشرت سیاه ضخیم میفرستد… نبض شقیقه اش محکم و بی وقفه میزند… نفسهای سنگین و کش دارش را از راه بینی خارج میکند … کلاهش را تا روی چشمانش پایین میکشد و بعد از برداشتن کت چرمش ، از ماشین پیاده میشود… رگ هایش یکی یکی بیرون زده اند… خبر دارد هاتف و اشکان چه گندی زده اند و مثل همیشه ، اوست که باید این گند را جمع کند… مغز متفکر… باهوش بود و مرموز… اَحَدی نمیدانست چه در سرش میگذرد و کسی حق پرسیدن نداشت… حق زُل زدن در چشمهایش… کسی نمیتوانست به او تو بگوید چون… او زئــوس بود…. پوتین های چرم و سنگینش که با هر قدم روی زمین قرار میگیرند ، زمین هم از هیبتش میترسد… کت را تن میزند و نگاه تیزش را به اطراف میدهد… موش و خبر رسان زیاد بود… همه به دنبال این بودند که سر از کارهای پر رمز و رازش دربیاورند و…هیچکدام موفق به این کار نبودند…. از چهارچوب در زوار دررفته وارد میشود و آهسته لنگه ی در را هول میدهد… از همینجا هم میتواند صدای پِچ پِچ آن دونفر را بشنود  … آن احمق ها چگونه قَبر خودشان را میکندند…؟؟؟ آن دو نفر ، وسط آن خرابه مشغول اداره ی جلسه ی مهمشان بودند و گمان میکردند ، او را سر دوانده اند… گمان میکردند باهوش هستند و حتی به مغزشان خطور نمیکرد …عقاب با چشمهای تیزش ، کمین کرده و به زودی دَخلشان را می آورد…. مانند روح بود…هر کجا که میخواست حضور داشت… _رَد رو زدن…بفهمن با مُشتری کجا جلسه میزاریم یه پِهِن میزارن در دهنمون و با یه گلوله خلاصمون میکنن… _بده من گوشیو…چطور به ذهنت خطور کرد اون مرتیکه رو جا گذاشتی…؟حرومزاده همه جا چشم و گوش داره…فریدون رو پیدا کنه هممون بیچاره شدیم…. _نترس بابا…یه جوری اسکلشون کردم که تا دو روز دیگه دور و بر اون لوکیشن قبلی اردوگاه میزنن…تا اون موقع هم ما جنسا رو گرفتیم دیگه… _چرا برنمیداره این و** …؟منو گ*وه خودش حساب کرده یا اون بی شرف مُشتری دست به نقدم رو قُرِش زَد…؟ _کی…؟مااال این حرفا نیست…میگم ردگم کنی براشون گذاشتم…یه جوری دارن اون محوطه رو میگردن که انگار قراره از آب کره بگیرن… چشم باریک میکند و در دل ، پوزخندی به ذهنیاتشان از او نثار میکند… میماند تا سر زمان درستش ، وارد عمل شود… فعلا باید گوش کند و انگار شخص پشت خط ، تماس را جواب میدهد: _بزار رو بلندگو …. _الو…؟فریدون خان…؟ گوشش را تیز میکند…باید بشنود…باید بفهمد دفعه ی بعد ، کجا همدیگر را ملاقات میکنند… _منو مسخره ی خودت کردی پفی*وز…؟؟ صابر میخندد و خنده اش بد صدا و روی اعصاب است: _من غلط بکنم خان…یه مگس مزاحم داشتیم که باید تار و مار میشد…شما امر کنید کجا و تو چه ساعتی بیایم جنسا رو تحویل بگیریم…؟ _چرا این مَگَسا فقط دور تو میپلکن…؟   برای آشنایی بیشتر با آثار آرزو نامداری بر روی اسامی رمان ها کلیک کنید تا به صفحه معرفی هر رمان هدایت شوید.
لیست آثار فروشی آرزو نامداری

دسترسی به آثار

۸ دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

  • رمانای خانوم نامداری یکی از یکی بهترن من تا الان همشونو خوندم و ازشون لذت بردم و منتظر رمان جدیدی از ایشون هستم😍

    پاسخ
  • من عاشق‌شخصیت های مرد رمانتون هستم امیدوارم هیچ وقت نوع قلم و شخصیت پردازی خاصی ک دارید عوض نشه و از همه ییشتر عاشق‌رمان تژگاه و معراج هستم ارزوی موفقیت روزافزون برای شما دارم خانم نامداری

    پاسخ
  • سلام. منم همه رماناشونو خوندم همه عالی.
    خانم نامداری عزیز بیشتر رمان بنویسید . خیلی رماناتونو دوست دارم. موفق باشید🌹🌹

    پاسخ
  • منم همه‌ی رماناشونو خوندم…عالیه .مخصوصا زئوس . عاشق قلمشونم .امیدوارم که همینطوری موفق و پر طرفدار پیش برن .خدا قوت

    پاسخ
  • همه رماناشو تا الان خوندم قلمش محشرهههه الانم میخوام رمان نسب رو شروع کنم . نخونده میگم ک عالیه

    پاسخ
  • رمان های ارزو نامداری عالیهههه به شدتتت خیلی دوس دارم موفق باشید

    پاسخ
  • سلام من شوگار و تژگاه خوندم ،هردو قشنگن ،اما تژگاه خیلی غلط املایی داشت و باعث تاسف هست چنین قلمی فدای ویراستار ناشی شده

    پاسخ
  • سلام خوشحالم که یک نفر از هم اصالتی هام آنقدر قلمش قویه و میدرخشه تو کارش …موفق باشی خانم نامداری ⁦❤️⁩

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید